جدول جو
جدول جو

معنی القا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

القا کردن
(مُ زَ بَ)
رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود: استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 231)
لغت نامه دهخدا
القا کردن
بدگویی، تلقین سوء
تصویری از القا کردن
تصویر القا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَ لَ)
باطل کردن. بی بهره کردن. (ناظم الاطباء). بیفکندن چیزی را. رجوع به الغا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حازْ زَ)
رجوع به القا کردن و القاء شود، حاصل کلام. (آنندراج). باری. خلاصه. مخلص. مخلص کلام. المراد. الغرض. بالاخره. معالقصه. بهر جهت. الحاصل. حاصل. قصه کوته. قصه کوتاه:
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان.
رودکی.
القصه چو قصه اینچنین است
پندار که سرکه انگبین است.
نظامی.
القصه چه گویم آنچنان چست
کز دیده برآمد از نفس رست.
نظامی.
بار دیگر ملک بدیدن او رغبت کرد... القصه بر سلامت حالش شادمانی کرد. (گلستان سعدی). القصه مرافعۀ این سخن پیش قاضی بردیم و بحکومت عدل راضی شدیم. (گلستان سعدی). القصه شنیدم که طرفی از خیانت نفس او معلوم کردند. (گلستان سعدی).
- القصّه بطولها، تا آخر، داستان دراز است:
یکی موی نماند از اجل تا دل من
القصه بطولها، دریغا دل من !
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لالا کردن
تصویر لالا کردن
(کودکان) خوابیدن خفتن، در زبان اطفال خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی کردن
تصویر تلقی کردن
فرا گرفتن درک کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا کردن
تصویر تقلا کردن
کوشیدن کوشیدن سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدا کردن
تصویر اهدا کردن
نیوتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشا کردن
تصویر انشا کردن
آفریدن سخن نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاق کردن
تصویر الحاق کردن
پیوند دادن برافزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الصاق کردن
تصویر الصاق کردن
پتوستن دوساندن
فرهنگ لغت هوشیار
برچیدن برگرفتن فراستانی گرد آوردن دست یافتن چیدن بر چیدن، اقتباس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رها کردن آزاد کردن از قید و بند خلاص کردن، کلمه ای را در معنیی مخصوص استعمال کردن نام گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
زنده کردن، آباد کردن از نو به رونق و رواج آوردن، از سختی شدید رهایی دادن، اکسید کردن یعنی گرفتن و کم کردن اکسیژن یا کلر و یا ظرفیت یک جسم
فرهنگ لغت هوشیار
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغا کردن
تصویر الغا کردن
باطل کردن، بی بهره کردن، بیفکندن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا کردن
تصویر بلوا کردن
آشوباندن شوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط کردن
تصویر اسقاط کردن
انداختن سقوط کردن ساقط کردن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغا کردن
تصویر اصغا کردن
گوش دادن گوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا کردن
تصویر بالا کردن
((کَ))
بزرگ کردن (فرزند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعطا کردن
تصویر اعطا کردن
ارزانی داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهدا کردن
تصویر اهدا کردن
پیشکش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
به انجام رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا کردن
تصویر ادعا کردن
داویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
Autograph, Sign
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
Expose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادعا کردن
تصویر ادعا کردن
Pretend, Allege, Assert, Claim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اعطا کردن
تصویر اعطا کردن
Award, Grant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
Execute, Implement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اهدا کردن
تصویر اهدا کردن
Donate, Endow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادعا کردن
تصویر ادعا کردن
утверждать , заявлять , притворяться
دیکشنری فارسی به روسی